اگر امروز نفسی به طراز امانت فائز شود، عنداللّه احبّ است از عمل نفسی که پياده به شطر اقدس توجّه نمايد و به لقای معبود در مقام محمود فائز گردد. امانت از برای مدينه انسانيّت به مثابه حِصن است و از برای هيکل انسانی به منزله عين، اگر نفسی از او محروم ماند در ساحت عرش، نابينا مذکور و مسطور است. (1)
از مصائب وارده مکدّر مباشيد، چه که لازال بلايا مخصوص اصفيای حقّ بوده و خواهد بود. پس نيکو است حال نفسی که بما وَرَدَ عَلَيه راضی و شاکر باشد، چه که وارد نمیشود بر نفسی مِن عنداللّه، الّا آنچه از برای آن نفس بهتر است از آنچه خلق شده مابين سموات و ارض. و چون ناس به اين سَر و سِرّ آن آگاه نيستند، لذا در موارد بلايا خود را محزون مشاهده مینمايند. لَم يَزَل و لايَزال بر مقرّ اطمينان ساکن باشيد و از اثمار عرفان مرزوق. (2)
پيمبران چون پزشکانند که به پرورش گيتی و کسان آن پرداختهاند، تا به درمان يگانگی، بيماری بيگانگی را چاره نمايند. در کردار و رفتار پزشک جای گفتار نه، زيرا که او بر چگونگی کالبد و بيماريهای آن آگاه است و هرگز مرغ بينش مردمان زمين، به فراز آسمان دانش او نرسد. پس اگر رفتار امروز پزشک را با گذشته يکسان نبينند جای گفتار نه. چه که هر روز بيمار را روش جداگانه سزاوار. و همچنين پيمبران يزدان هرگاه که جهان را به خورشيد تابان دانش درخشان نمودند به هر چه سزاوار آن روز بود مردم را به سوی خداوند يکتا خواندند… (3)
امروز، روز تبليغ است و کلّ به او مأمور تا مخلصين به مقامی که در کتاب الهی نازل شده فائز شوند “مَنْ اَحيی نَفْسَا فَکَانّما اَحيَی النّاسَ جَميعا” و حياتي که در کتاب الهی مذکور است حيات افئده و قلوب است به عرفان محبوب. اگر نفسی به اين مقام فائز نشود از ميّتين محسوب. لذا بايد در ليالی و ايّام دوستان حقّ جهد بليغ نمايند که شايد گمگشتگان را به سبيل مستقيم هدايت نمايند و تشنگان را از اين رحيق حَيَوان بچشانند. هر نفسی به اين مقام فائز شد، از جواهر وجود لَدَی اللّه مذکور.
از شماتت اعداء و اقتدار اولی البغضاء محزون مباشيد. زود است که اوّل به مدح و ثنا و ثانی به ضعف و فنا تبديل شود. (4)
به ذکر اللّه مأنوس شو و از دونش غافل، چه که ذکرش، انيسی است بینفاق و مونسی است با کمال وفاق، ميهمانی است بی خيانت و همدمي است بیضرّ و جنايت، مُجالسی است امين و مصاحبی است با ثبات و تمکين، رفيقی است با وفا به شأني که هر کجا روی با تو آيد و هرگز از تو نگسلد. غم را به سرور تبديل نمايد و زنگ غفلت بزدايد.
اليوم يومی است که کلمه جذبيّه الهيّه مابين سموات و ارض معلّق و جذب میفرمايد جواهر افئده ممکنات را. و آنچه از نفوسي که از امکنه ترابيّه صعود ننمودهاند حکم ملل قبل و نفی بر آن نفوس من عنداللّه جاری. قسم به آفتاب معانی که اگر مقدار ذرّهای از جوهر، بَل اقلّ در جبلی مستور باشد، البتّه کلمه جذبيّه و فصليّه آنرا جذب نمايد و از جبل فصل کند. (5)
عالم منقلب، و احدی سبب آنرا ندانسته. بَأسا و ضَرّاء احاطه نموده. ارض آرام نخواهد گرفت، مگر به ندای اُسکُنی و لکن نظر به اُسّ اساس سياست الهی و اصول احکام ربّانی در القای کلمه توقّف رفته و مي رود و از قبل اين کلمهء عليا از قلم اعلی جاری و نازل:
خيمه نظم عالم به دو ستون قائم و برپا؛ مکافات و مجازات. نظر به جزای اعمال، خَلق در خسران و وبال مشاهده میشوند… تفکّر در انقلابات دنيا نما، لَعَمری لاتَسکن بل تَزداد فيکلِّ يومٍ. هذا ما يُخبرک به الخَبير. خَلق از ندای حقّ و حلاوت آن محروم بوده و هستند، عجب در آنست که از ندای عالم هم محرومند. (6)
سبحانه سبحانه، از او میطلبيم عباد خود را مؤيّد فرمايد بر دو امر بزرگ، بعد از عرفان ذات مقدّس و استقامت بر آن: عَبَراتی که از خَشية اللّه نازل شود، قطرات دَمی که در سبيلش بر خاک ريزد. اين دو امر لازال لَدَی العَرش مقبول بوده و هست. و چون ثانی نهی شد، ثالثی بر مقامش نشست و آن انفاق عمر است در سبيل شناسائی او ، بشناسد و بشناساند. (7)
از جمله علامت بلوغ دنيا آنست که نفسی تحمّل امر سلطنت ننمايد. سلطنت بماند و احدی اقبال نکند که وحده تحمّل آن نمايد. آن ايّام، ايّام ظهور عقل است ما بين بريّه، مگر آنکه نفسی لاِظهار امر اللّه و انتشار دين او حَمل اين ثقل اعظم نمايد و نيکو است حال او که به حبّ اللّه و امره و لوجه اللّه و اظهار دينه خود را به اين خطر عظيم اندازد و قبول اين مشقّت و زحمت نمايد. اين است که در الواح نازل که دعای چنين سلطان و محبّت او لازم است. (8)
علّت آفرينش ممکنات حبّ بوده، چنانچه در حديث مشهور مذکور که میفرمايد: کُنتُ کَنزاً مَخفيّا فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف، فَخَلقتُ الخَلق لِکَی اُعرَف. لهذا بايد جميع بر شريعت حبّ الهی مجتمع شوند به قِسمی که به هيچ وجه رائحه اختلاف در ميان احباب و اصحاب نوزد. کلّ ناظر بر حبّ بوده، در کمال اتّحاد حرکت نمايند، چنانچه خلافی مابين احدی ملحوظ نشود. در خير و شرّ و نفع و ضرر و شدّت و رخا جميع شريک باشند. انشاء اللّه اميدواريم که نسيم اتّحاد از مدينه ربّ العباد بوزد و جميع را خلع وحدت و حبّ و انقطاع بخشد. (9)